اسرار عشق

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دورش رو با خاک و سنگ پوشوندیم.. بایدتا صبح صبر میکردیم.. نیوشا_ خوب اینم از گودال حالا یه فکری واسه این روده بزرگه کنیم که داره کوچیکرو هاپولی میکنه. _ حالا باید دنبال چند تا شکاف بگردیم نیوشا_جانم !؟ این شکافت ایهام داره . از چه نوعش میخوای عزیزم شکاف گوشتی باسن؟ _خیلی خری نیو منظورم شکاف صخرست نیوشا _ اون که لقب توه عزیزم ، بعدشم تا بوده نبوده شکاف گوشتی خریدار داشته نه سنگیش. _ خیلی بی تربیتی نیوشا ، دارم دنبال مار میگردم اونم فقط تو شکاف صخره ها گیر میاد با لودگی جیغی کشید و پشت من قایم شد نیوشا_ خاک تو گورت مار میخوای واسه چی ؟ _واسه شام امشب. نیوشا_دیگه چی موشی ،مارمولکی ، خجالت نکش ...عمرا لب بزنم ...اوق _بیچاره اگه همین مارم گیر بیاریم کلاتو بنداز هوا نیوشا_ترجیح میدم از گشنگی بمیرم _باشه هر جور راحتی گفته باشم بعد نیای التماس کنی ، ناتا ، ناتا کنی که خبری نیستا نیوشا_بر بینیم بابا به دنبال شکاف گشتم تا بالاخره چند تا گیر اوردم ...بااتیش و دودی که دم ،خونه هاشون راه انداختم اونارو از تو لونه اشون کشیدم بیرون... تو چشم بر هم زدنی گردن اونا رو میگرفتم ، با یه حرکت چاقو سرشونو از تن جدا میکردم. _خوب اینم از شام امشب نیو بر و بر منو نگاه میکرد با خارو خاشاک اتیشی درست کردم . مارا رو یکی یکی سر چوب کشیدم عجب دود و دمی راه انداخته بودم نیوشا همچین با چشمای براق به مار بیچاره زل زده بود و اب از لب و لوچه اش سرازیر شده بود که انگار داره بوقلمون سرخ شده میبینه ، اما غرورش اجازه نمیداد بیاد جلو . با ولع شروع کردم به خوردن اینقدر سرو صدا راه انداختم که دیدم نیوشا عین گربه خزید کنارمو مارو از دستم قاپید به دندون کشید ... _آی سوختم .. وای.. چه داغه... عجب حالی میده به خدا ... فکر نمیکردم گوشتش به این خوشمزگی باشه. _چی شد قرار بود از گشنگی بمیری نیوشا _راستش دلم نیومد تو این برهوت بی خواهر شی. _رو تو برم سنگ پا نیشخندی بامزه تحویلم داد و مشغول خوردن شد. صبح با خورشید و در شب با ستاره بادکنکی و دب اکبر و غیره جهت یابی میکردیم ... تا اینکه از اون بیابون برهوت گذشتیم و به منطقه ی کوهستانی که پوشیده از درخت بود رسیدیم.. فقط یه شب دیگه باقی مونده بود ... نمدونم بقیه تا الان رسیده بودند یا نه؟ این منطقه درست بالای اردوگاهمون بود ... کافی بود ابشار تو ی جنگل و پیدا کنیم واز اون بالا با چتر بپریم بعدش تا پایگاه فقط نصف روز فاصله داشتیم ... نیوشا_ اخیش ،فس مخم داشت در میرفت از بس افتاب خورد بهش ، عجب جنگلی ، اینجاست که باید گفت چی؟ فتبارک الله و احسن و الخالقین _ نه بابا از این حرفام بلد بودی و ما نمیدونستیم نیوشا_ خاک به سر بی احساست یه عمر جونیمو پات حروم کردم ،
اسرار عشق...
ما را در سایت اسرار عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gochali javabname14471 بازدید : 302 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:59